ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار شهادت امام باقر (ع) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :70
بازدید دیروز :81
کل بازدید ها :6144699

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

لبم شهد و دهانم چشمه و فیض و کلامم جان
سزد با جان خود ریزم به خاک پای جانانش

امام پنجم و معصوم هفتم حضرت باقر
که تا شام ابد بادا سلام از حی منانش

لقب باقر، محمّد نام او، کنیه ابا جعفر
تعالی الله از این کنیه و این نام و عنوانش

رجال علم از صبح ازل، مرهون گفتارش
جهان فضل تا شام ابد، مدیون احسانش

سجود آورده خلقت از پی تعظیم بر خاکش
سلام آورده جابر از رسول حسن سبحانش

عجب نبود اگر در باغ رضوان پای بگذارد
اگر در حشر، شیطان دست خود آرد به دامانش

عجب نی گر شفا بخشد نگاهش چشم جابر را
که هر کس درد دارد خاک کوی اوست درمانش

چراغ روشن دل‌هاست قبر بی چراغ او
چه غم گر نیست شمع و آستان و سقف و ایوانش

نسیمی از بقیعش روح بخشد صد مسیحا را
سزد بر کسب فیض از طور آید پور عمرانش

ضریحش کعب? دل بود و ایوانش بهشت جان
الهی بشکند دستی که آخر کرد ویرانش

شنیدی لال شد یک لحظه دانشمند نصرانی
میان جمع در پیش بیان و نطق و برهانش

کی‌ام من تا ثنای حضرتش را خوانم و گویم
خدا باشد ثناگویش، نبی باید ثناخوانش

فروغ دانشش بگرفت چون خورشید، عالم را
که هم انوار ایمان بود و هم اسرار قرآنش

گهی دادند در اوج جلالت نسبت کفرش
گهی بستند بهتان و گهی بردند زندانش

ولی عصر در شب‌های تاریک است، زوارش
تمام خلق عالم پشت دیوارند مهمانش

کنار قبر او جرات ندارد زائری هرگز
که ریزد قطر? اشکی بر او از چشم گریانش

مگو در روضه‌اش شمع و چراغی نیست، می‌بینم
که باشد هر دلی تا بامدادان شمع سوزانش

به عهد کودکی از خورد سالی دید جدش را
که مانده روی زخم سینه، جای سم اسبانش

اگر در روز محشر هم ببینی ماه رویش را
نشان تشنگی پیداست بر لب‌های عطشانش

دوید از بس که با پای برهنه در دل صحرا
کف پا شد چو دل مجروح، از خار مغیلانش

دریغا آخر از زهر جفا کردند مسمومش
نهان با پیکرش در خاک شد غم‌های پنهانش

بوَد در شعل? جانسوز، نظم «میثمش» پیدا
غم نـاگفتـه و سـوز دل و رنج فـراوانش
***حاج غلامرضا سازگار***

هفتم ماه است و باید چشم ها گریه کنند
پا به پای روضه های هل اتی گریه کنند

این قبیله بی نیاز از روضه خوانی منند
که فقط کافی است گویم کربلا گریه کنند

با همین گریه است که یک چند روزی زنده اند
پس چه بهتر اینکه بگذاریم تا گریه کنند

حال که گریه کن مردی ندارد این غریب
لااقل زن­ها برایش در منا گریه کنند

هر زمانی که میان خانه روضه می گرفت
امرش این بود اهل خانه با صدا گریه کنند

با سکینه می نشیند "شیعتی" سر می دهد
آه جا دارد تمام آب ها گریه کنند

چشم او شام غریبان دیده بین شعله ها
عمه هایش در هجوم اشقیاء گریه کنند

یاد دارد کعب نی هایی که مانع می شدند
چشم های زخم آل مصطفی گریه کنند

در قفای ذوالجناح با عمه آمد قتلگاه 
انبیاء را دید با خیر النساء گریه کنند

عمه دردانه اش جان داد تا اهل حرم
یا شوند آزاد از زنجیر یا گریه کنند

یاد موی خاکی همبازی اش تا می­کند
دخترانش مو پریشان ای خدا گریه کنند
***جواد حیدری***

مانده داغی عظیم بر جگرت
عکس راسی به نیزه،در نظرت

سر بازار شام و بزم شراب
چه بلاهایی آمده به سرت!؟

هر شب جمعه خون دل خوردی
پای ذکر مصیبت پدرت

پای روضه به جای قطره ی اشک
خون و خونابه ریخت از بصرت

می توان دید عکس زینب را
بین قاب کبود چشم ترت

سوختی سرو باغ فاطمیون
زهر آتش زده به برگ وبرت

گر گرفته فضای حجره ی تان
تحت تاثیر آه شعله ورت

مهر و تسبیح کربلایت را
داده ای ارثیه به گل پسرت
***وحید قاسمی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/8/19 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<